- مخبل شدن
- تباه خرد گشتن: ... بسبب جنایات خود ناامید گونه می شوی باز بامید می آیی و اندر آن اندیشه مخبل می شوی
معنی مخبل شدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تباهیدن، شوریدن به هم خوردن، بی چیز گشتن خلل یافتن تباه شدن: ... از بهر آنک ازین ترکیب جز وی حاصل می شد مرکب از اسباب مفرده و قاعده رکنی بارکنی مختل می شد، آشفته شدن پریشان شدن، بی چیز و محتاج گشتن
گول شدن، در هم شدن، تباهیدن درهم آمیخته شدن آشفته شدن، تباه شدن: چون مخبط شد اعتدال مزاج نه عزیمت اثر کند نه علاج. (گلستان)، پریشان عقل گردیدن
ناپدید شده
آشفته شدن، گرفتار عشق شدن، بسیار سخن گفتن
پناه بردن به کسی
برچیده شدن
پناهنده شدن، پناه بردن، پناه بردن به کسی
ملتجی شدن بر مزار یکی از امامان
ملتجی شدن بر مزار یکی از امامان
اگرای گراییدن، کج شدن خمیدن میل کردن رغبت کردن گراییدن، کج شدن منحنی گشتن (ایهام بدو معنی)، در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. (حافظ. 209)
ور تیدن دگر گشتن دگر دیسیدن بدل شدن تغییر یافتن عوض گشتن: پس قیامت نقد حال تو بود پیش تو چرخ و زمین مبدل شود. (مثنوی) تغییر یافتن تبدیل گشتن: قحط و تنگی نواحی ازیمن نقیب او برخص و فراخی مبدل شده
ور تنیدن تبدیل شدن عوض گردیدن بر دوستی پادشاهان اعتماد نتوان کردن و بر آواز خوش کودکان آن بخیالی متبدل شود و این بخوابی متغیر گردد
به گردن گرفتن پذیرفتن : پادشاهی پسر را بادیبی داد... ادیب خدمت کرد و متقبل شد روزگاری برو سعی کرد
متصل گردیدن متصل گشتن: همبند شدن به هم پیوستن بهم پیوستن چسبیدن
آزاد کام کردن گزین توانیدن اختیار یافتن مختار شدن
ضدیت کردن خلاف ورزیدن: و منصور بن جمهور مخالف شد، . . بنگرید به مخالفت کردن
جدا شدن متفاوت بودن: همه قوتهای نفس در یک محل باشند و در وصف مختلف شوند
خازیدن سر شتیدن
تنپوش یافتن خلعت یافتن خلعت پوشیدن: سهام الدوله بخلعت سرداری شمشیر مرصع شرابه مروارید مخلع شده
مخلد گریدن: جاوید شدن جاودان شدن جاوید گردیدن
نهانیدن پنهان شدن
سر گردان شدن بیکار ماندن، منتظر ماندن
برتری یافتن برتری یافتن رجحان یافتن: (و آدم گفتند بدین نامها مفضل شد بر فرشتگان که خدای آموخت (شان) با الهام نه بنامهاء گفتنی) (جامع الحکمتین. 14)
جامه پوشیدن
رو به رو شدن، برابر گشتن روبرو شدن، معادل شدن مساوی گردیدن
تو دل برو شدن خوشگل شدن، پذیرفته شدن، پسند افتادن پذیرفته شدن: (چه جرم کرده ای ای جان و دل بحضرت تو که طاعت من بی دل نمی شود مقبول ک) (حافظ 208)، مورد پسند واقع شدن خوش آیند بودن
سرمه بچشم کشیده شدن: (فلاحی بخواب دید که حدیقه حدقه او مقفول بود و انسان دیده او مغلول چون از آن بیخودی افاقت یافت و از آن تهویم بصر او بدست یقظت مکحل شد) (روضه العقول مقدمه مرزبان نامه. چا. 1317 ص یا)
بیزار شدن بستوه آمدن، اندوهگین شدن: (دلا، اگر طلبی سایه همای شرف مشو ملول گرت چرخ ناتوان دارد) (وحشی. چا. امیر کبیر. 185)
حل شدن (مانند شکر در آب)، گشوده شدن، تعطیل شدن برچیده شدن: (حزب... منحل شده)
Disbandment
dissolução
enfrentar
konfrontieren
rozwiązanie
stawić czoła